نقدی بر نظر یک هموطن
جناب وحيد پيمان كه از ژورناليستاي روزنامه 8 صبح است در مطلبي با عنوان همزبان ! بیا تا قدر یکدیگر بداینم مطالبي در مورد ايران و افغانستان به نگارش رساندند كه قصد داشتم اصل مطلب و نظرات خود را در اين زمينه ابراز كنم
در جهان کم اند ملتهایی مانند دو ملت افغانستان و ایران که اینگونه وابستگی عمیق داشته باشند . این وابستگی هم از جهات مذهبی هم اعتقادی و هم زبانی است و از طرفی دیگر مشترکات تاریخی و باستانی است و همچنان پیوند دیگری که این ملتها دارند پیوندی است که باید آن را بگفته ی آقای هروی ( درد مشترک نامید.)
در کتابی بنام تاریخ و زبان در افغانستان خوانده بودم که ملتهای افغانستان و ایران شدت وحدت طبقاتی دوره ساسانیان را حس کرده و ستمکاری محمودیان و مسعودیان را دیده و هر دوملت دیده اند که چگونه بطن زن سپید موی بدست مغولان ناپاک و بی باک شکافته شده و هر دو ملت بسوگ حسنک وزیر گریسته و یا به دعوت عیارانه ابومسلم و یعقوب لبیک گفته و امروزه نیز هر دو ملت راه تنگیاب شرق و غرب گردیده اند.
پس چگونه می توان چنین پیوندهایی را نادیده انگاشت و روی چنین مشترکاتی را پوشاند؟ و یا چه چیزی است که ما را از یکدیگر دور می دارد؟ وآن چیست که نمی گذارد عقده های بالا را یکجا منفجر کنیم و همدست هم گردیم، قدر یکدیگر را بدانیم و از وضع یکدیگر اگاه گردیم.
به وضوح دیده می شود که در سالیان اخیر به علت سهل انگاری دولتهای دو کشور ، ملتهای افغانستان و ایران از یکدیگر دور نگه داشته شده اند و از درد های مشترک یکدیگر نا آگاه اند و سرانجام نسبت به یکدیگر بی اعتنا اند و حکومت های هر دو کشور آنقدر در بحران های سیاسی غرق اند که فرصت اندیشیدن به چنین مسایلی را ندارند و دو ملت نیز بجای اینکه دست یکدیگر را بفشارند ( بخصوص در چند سال اخیر) در افغانستان و ایران تعصبات نژادی علیه یکدیگر تشدید یافته است.
اگر پیوند فرهنگی را میان دو ملت بسنجیم گزیری نداریم جز اینکه بنشینیم و وا اسفا بگوییم ، زیرا کمتر دوملتی مانند این ملتها هستند که به هم شباهت دارند ، این شباهت از اشتراک تمدن و فرهنگ و زبان شروع و به تشابه سنگ و کوه و دشت و اقلیم و میوه ها و گیاهان و اداب ختم می شوند.
اخیرا در افغانستان و حتی نمونه های در ایران مشاهده شده است تا زبان مشترک ایرانیان و افغانها از یکدیگر جدا ساخته شود و یکی را بنام دری و دیگری را به نام فارسی از یکدیگر جدا بسازند ، البته این فکری است که خواستگاه استعماری دارد و کسانی اند که تلاش می کنند تا با همین مقوله دو ملت را از یکدیگر جدا سازند.
فردوسی اینگونه فارسی و دری را مترادف یکدیگر اورده است :"
بفرمود تا پارسی و دری --------- بگفتند و کوتاه شد داوری "
جدا از اختلافات سیاسی که حکومت های دو کشور دارند و یا ندارند ملتهای افغانستان و ایران و حتی تاجیکستان ، ملت هایی اند که می بایست در غم یکدیگر بگریند و در شادی یکدیگر شاد باشند.هر چند در افغانستان در سالهای اخیر جنگ ، خونریزی و برادر کشی مردم را از فکر کردن به چنین مفکوره های دور نگه داشته اما با آنهم تلاش نویسنده گان ، روشنفکران و فرهنگیان افغانستان برای یکپارچه شدن دو ملت قابل ستایش است ، دو ملتی که روزگاری نه چندان دور یک ملت بودند و تنها مرزهای جغرافیایی و دخالت دیگران ما دو ملت را دور ساخته است ، اما قلب ها می توانند مانع بزرگی در برابر مرزها باشند.
در سالیان اخیر در ایران نیز اگاهانه و یا نا اگاهانه یک نوع تعصب خاص علیه افغانها به مشاهده می رسد ، تعصبی که یکی از دلایلش مهمانی طولانی افغانها بود و بس. شکی نیست که بسیاری از ایرانیان در سالهای دراز همواره یار و همدم مردم مهاجر افغانستان در ایران بوده اند ، اما در سالهای اخیر برخی عملکردها روی همه زحمات شان را پوشاند بطوریکه همه تجاوزها و غیره ... را به افغانها نسبت دادند که مطمئنا بازهم مشکلات سیاسی در درون دو کشور موجب بروز این مشکلات شده است.
در افغانستان نیز روزانه از سوی رسانه های این کشور علیه ی ایران تبلیغات گسترده ای صورت می گیرد و نتیجه ای جز نفرت بین دو ملت باقی نخواهد گذاشت و این وظیفه ی چه کس و چه کسانی است که یکبار دیگر دست مهربانی را فشار دهند و دولت ملت را نزدیکتر سازند و من حافظ را بشناسم و ان مولانای بلخ را ، من به شیراز و خراسان و نصف جهانشان شان افتخار بورزم و او هرات و غزنین و بلخ را خانه خود داند .
چه زیباست که فرهنگیان ، روشنفکران ، ادبا و حتی سیاسیون دو کشور ، تلاش کنند تا یکبار دیگر دست هایمان را به رسم مهربانی بفشاریم دیگر جنگ مولوی بین من و تو نباشد و مولوی از ما ( دو ملت ) باشد و غزنین و بلخ و هرات و طوس و نیشابور خانه مشترک مان ، مهد تمدن مان و سرزمین رویاهامان ، جنجال خلیج فارس درد مشترکان مان و نابودی برای جهل و تروریزم تلاش مشترکمان گردد ، سعی شاعر من و سنایی شاعر تو باشد و من + تو = ما باشیم تا دیگر کسی نتواند مولانای بلخ را مردی از تبار قونیه سازدش .
سرزمین من و تو خطه ای است که مامن شگوفایی نثر و شعر و زبان است و تمدمان غرور ماست.
من و تو عقب مانده نگه داشته شدیم ، عقبمان رانده اند و خودشان پیش روی مان با فاصله ای زیاد در حرکتند ، فشنگ هایشان را بسوی مان شلیک می کنند تا چرخ سعادتمان را پنجر سازند و به من تو نژادپرستی یاد می دهند تا از واژه ی "افغانی" تصویری بسازند نا مانوس ، مرا تروریست می سازند و تو را مشوق من مرا فقیر می خواهند و تو را حقیر ...
پرویز آرزو شاعر جوان افغان می گوید: "
مادرم گفت :" یادتو تو نرود
ما همـــــه ماهیــــان دریاییم
ما همــــه ماهیان یک وطنیم
عـــــاشــــــــــق نام آریانـاییم "
اين كل مطلب ايشان بود و اما نظرات بنده
در اين كه دو ملت اشتراكات فراوان با هم دارند شكي نيست پيشينه تاريخي مشترك زبان و خط مشترك و دين و اكنون هم نطام سياسي مشترك اما در نظام فعلي دنيا هيچ كدام از اينها تعيين كننده روابط دوستانه دولتها نيست بلكه ايدئولوژي سياسي و منافع اقتصادي و نظامي و امنيتي
زماني كه ايران روابط دوستانه با مردم افغانستان داشت ايدئولوژي نو پاي ايران و آشنا نبودن زمامداران آن زمان ايران با علم سياست همين اشتراكات باعث نزديكي شده بود كم كم كه سياستمداران ايران با علم سياست آشنا شدند ايران نيز خسارات بيشماري در طول جنگ متحمل گشته بود و سخت نيازمند نيروي كار ارزان افغاني بود از آن سو منافع استراتژيك و ژئوپلتيك ايران در افغانستان راههاي مداخله را فراهم نمود پس از اتمام جنگ موج فزاينده تورم كه در زمان جنگ با فشار زياد دولت و انواع ترفندها نمود نداشت به يكباره سر باز كرد تورم تا حدودي با كم نمودن قدرت خريد مردم بر زندگي قشر متوسط و ضعيف مردم تاثير نهاد و در اين هنگام ضمن اين كه دولت براي خاموش ساختن موج اعتراضات قشر كارگري (كارگران ساختماني اكثرا) و نيز راهكاري براي فرار از اعتراضات مردمي سعي كرد عامل تورم و گراني و ... بر عهده افغانيان مقيم ايران بيندازد رويه اي كه تا هم اكنون نيز در جريان بوده و هست و تمام اين تبليغات موج منفي ملت ايران را نسبت به مهاجران و مهاجران را به نسبت به مردم ايران براه انداخت.
تا زماني كه واژه افغاني بعنوان ناسزا و فحشي بدتر از فحش ناموس در جامعه ايران باشد تا زماني كه تمسخر و گوشه و كنايه و زخم زبان باشد تا زماني كه هتاكي و ضرب و شتم باشد نمي توان اميدي به بهبود روابط ميان دو ملت داشت با اين موج منفي كه بر ضد مهاجران در اذهان عمومي ملت خود براه انداخته اند.
اگر شما يك روز را در اردوگاههاي عسكر آباد – تل سياه و سنگ سفيد گذرانده باشيد امكان ندارد بتوانيد آن را بسادگي فراموش كنيد.
اگر بيمار شما در شفاخانه بر اثر سهل انگاري پرسنل فوت نمايد و شكايت شما بر ضد خودتان تمام شود
اگر برخورد مقامات قضايي ايران را ديده باشيد
اگر برخورد صاحبان كار با كارگران بينوا را ديده باشيد
اگر اگر و صدها اگر ديگر را ديده باشيد ميفهميد كه نه ميتوان ديدگاه غالب ايرانيان را به نسبت به مهاجران تغيير داد و نه نظر مهاجران را
تبليغات رسانه اي چنان گسترده و فراگير بوده كه حتي جمع تحصيلكرده و نخبگان ايران هم از تير رس آن در امان نبوده اند خود بنده در دانشگاه شاهد و ناظر هزاران مورد از اين بي عدالتي ها و رفتارهاي ناشايست از جانب دانشجو ها و بعضا اساتيد بوده ام.
البته هستند انسانهاي وارسته و آگاه كه درك ميكنند و همدردي ميكنند منتها چنان كم هستند كه هيچ ديده نميشوند
بزودي مقاله جامعه شناسي مهاجران افغاني مقيم ايران را كه قبلا نگاشته بودم در اين وبلاگ قرار ميدهم
آري برادر چيزي بنام اشتراكات را در دل دو ملت باقي نگذاشته اين حكومت – حكومتي كه به تاريخ خود رحم ننمايد حكومتي كه چنان در فيلمها و سريالها رفتار نموده كه غالب مردم افراد جنايتكار و خلافكار را با نام كورش و سيامك و خشايار و داريوش ... بشناسند و افراد مثبت را با نام محمد و علي و ...
نه برادر قند بسيار سخت است حافظه ملت افغانستان را نسبت به ايران پاك كردن و بازسازي مغز شسته شده ملت ايران را نسبت به افغانستان
اگر ديده بودي لحن صحبت كارشناسان ورزشي ايران را نسبت به كسب مدال برنز آقاي نيكپا و احساسات نژاد پرستانه و سرشار از بغض و كينه آميخته با خشم و غضب سران و مفسران و كارشناسان ورزش اين دولت را آن هم در رسانه ملي اين گونه سخن از برادري و اتحاد دو ملت نميراندي
خود بنده هم امید دارم روزی این اتحاد ایجاد شود منتها با وجود این دولت سخت است تحقق این آرزو که روز بروز هم بر شدت عقده های دو طرف افزوده خواد شد